الساالسا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

السا دلبند مامان و بابا

سه ماهگی السا

دلبندم چهاردهم بهمن سه ماهه شدی دیگه از گریه های شبانه خبری نیست و برای خودت خانمی شدی ، آواز خوندنت هم حرف نداره آنقدر صداهای با مزه از خودت در میاری و با صدای بلند حرف میزنی که نگو ، تشک بازی رو هم خیلی دوست داری و باهاش سرگرم میشی مخصوصا اون عروسک موزیکال رو که تو فرصت مناسب میخواهی قورتش بدی و همش تو دهنته و کلی شیرین کاری میکنی ما هم عاشق خودت و کارات هستیم تولد امسالم رو با دختر نازم برگزار کردیم و خیلی بهمون مزه داد مامان ملیحه هم یه کیک خوشگل برامون سفارش داد کیک دو منظوره برای من و السا ، اون شب مثل هر سال همه زحمت کشیدن و  اومدن خونه ی ما و یه جشن کوچولو گرفتیم کلی هم من و شرمنده کردن فربد جون هم علاوه بر کادوی خودش که یه ...
21 آبان 1394

دو ماهگی السا

روزها پشت سر هم میگذشتن و روز به روز شما بزرگتر و خانم تر میشدی اولین لبخندت رو هم توی این ماه تجربه کردی روز93/9/18  که مامان ملیحه خونه ما بود و میخواست شما رو حموم کنه با یه خنده ی ناز ما رو غافلگیر کردی که همون لبخندت کل خستگی من و از تنم بیرون کرد .روز 93/9/24 هم که چهل روزه شدی ، نمیدونم فلسفه چهل روزگی چی هست ولی اون روز برای اولین بار مامان ملیحه ناخن هات رو گرفت و از دست اون دستکش های کوچولو که کلافت میکرد راحت شدی و بعدش با مامان ملیحه و مامانی رفتی حموم و فردای اون روز هم به مناسبت چهل روزگی شما مامان ملیحه یه مهمونی خونوادگی ترتیب دادن که شام رو رفتیم رستوران بعدش اومدیم خونه مامان اینا و بدین ترتیب چهل روزگی شما رو جشن گرفت...
13 آبان 1394

یک ماهگی السا

السای نازم روز دهم تولدت راهی خونه مامان ملیحه اینا شدیم و درست دو ، سه روز بعد اون کولیک شما شروع شد طوریکه از ساعت یک شب گریه رو سر میدادی تا خود صبح ،حدود دو هفته خونه مامان اینا بودیم و خیلی ها هم تو این مدت برای دیدن شما میومدن اگه دست من بود حالا حالاها خونه ی مامان ملیحه اینا موندگار بودیم ولی بالاخره بعد دو هفته رضایت دادیم و برگشتیم خونمون البته مامان ملیحه هرروز صبح می اومد پیشمون و به من کمک میکرد و مامانی هم یک روز در میون می اومد و شما رو حموم میکرد،روزها تقریبا آرومتر بودی ولی فقط تو بغل میخوابیدی یعنی وقتی که میخواستم بزارمت تو تخت پارک چشمت رو باز میکردی و گریه سر میدادی،همش دوست داشتی تو بغل باشی و من هم به عنوان پستونک در ک...
12 آبان 1394

خانواده سه نفره ما

السا جونم روز پنجشنبه 93/8/15 برای اولین بار سه تایی وارد خونمون شدیم و از بدو ورود با کمک مامان ملیحه و مامانی مشغول کسب تجربه های بچه داری شدیم. روزهای اول شما دختر خیلی خوبی بودی و بیشتر وقت ها خواب بودی،خدا رو شکر اصلا زردی نداشتی و از این بابت من بسیار خوشحال بودم فقط مشکل کمبود شیر من بود که شما سیر نمیشدی و همش تو بغل من در حال تلاش برای خوردن ذره ای شیر بودی ،فکر کنم استارت بغلی شدن رو از همون روزها زدی  ده روز اول مامان ملیحه خونه ما بودن و از من و شما مراقبت میکردن و تقریبا همه ی کارهای شما رو مامان ملیحه و مامانی انجام میدادن ، پریناز جون و نازلی جون هم هرروز میومدن پیشمون و ما رو تنها نمیزاشتن که جا داره همین جا از هم...
12 آبان 1394

حس ناب مادرانه و پدرانه

بعد ترخیص از بیمارستان تو راه خونه به این فکر میکردم که السا کوچولو برای اولین بار وارد دنیای ما آدم بزرگا شده و همه چیز رو برای اولین بار تجربه میکنه ، اولین باره تو هوای آزاد نفس میکشه ، اولین باره سوار ماشین شده ، اولین باره از کوچه و خیابون ها عبور میکنه ، اولین باره وارد خونمون شده و ..... یک لحظه احساس کردم وظیفه ی خیلی سنگینی رو دوش من و فربد هست چون طرز تفکر ما رو شناخت السا از محیط اطرافش تاثیر میگذاره این ما هستیم که به السا می آموزیم که دنیا رو زشت یا زیبا ببینه و همون جا بود که باورم شد پدر و مادر شدیم و دیگه برای خودمون  نیستیم حتی اگر دید منفی به دنیا و اطرافمون داریم باید عقاید خودمون  رو دور بریزیم و برای زیباتر شدن...
12 آبان 1394

تولد یک ستاره

بالاخره نه ماه انتظار به سر اومد و روز موعود فرا رسید . روز قبل از تولد چون تعطیل بود با توجه به دعوت مامانا و دوستان ، من و فربد ترجیح دادیم خونه باشیم و آخرین دقایق زندگی دو نفره رو تجربه کنیم ، اصلا از خونه تکون نخوردیم استراحت کردیم ، فیلم تماشا کردیم ، ساک بیمارستان رو برای هزارمین بار چک کردیم و....... باید اعتراف کنم زمان به کندی میگذشت و من و فربد از ته دل دوست داشتیم که هرچه زودتر اون روز تموم بشه . شب که شد مامان ملیحه با یه سوپ خوشمزه اومد پیشمون ، توصیه های ایمنی رو گوشزد کرد و رفت ، شامم رو خوردم ، دوش گرفتم و ساعت دوازده رفتم تو رختخواب یه ذره استرس همراه با هیجان داشتم ، فکرم مشغول بود و همش تو جام وول میخوردم نمیدونم کی خوابم...
8 آبان 1394
1